کتاب خواندن مهم نیست، کتاب خوب خواندن مهم است
چرا کتاب بخوانیم؟
میگویند جامعهای که سرانهی مطالعه بالایی دارد و خصوصاً "کتاب"، جامعهی عاقلتر و با فرهنگتری است. اما چرا؟ مگر کتاب چه چیزی دارد که فرهنگ یک جامعه را افزایش میدهد؟
فلسفه این کار چیست؟ هدف چیست و دقیقاً دنبال چه چیزی هستیم؟
یک کتاب در کوتاه مدت، شما را نه به آدم بهتری تبدیل میکند و نه به آدم بدتری. بلکه خواندن هدفمندِ سلسلهای از کتابها در طول عمرتان و صرف زمان برای کتابخوانیست که میتواند تغییراتی در دیدگاه شما ایجاد کند تا در لحظههای مهم زندگیتان، تصمیمهای بهتری بگیرید.
کتابخواندن میتواند انواع متفاوتی داشته باشد. شما میتوانید یک کتاب را به دلایل مختلف، با اهداف مختلف و به چندین شیوهی مختلف بخوانید و قطعاً هر شیوه نتایج متفاوتی دارند. کتاب خواندن برای لذت بردن، برای کسب انبوهِ اطلاعاتی که هر روز به آنها وارد میشویم، برای ثبت زندگی شخصی، ارائهی شغل و بهصورت کلی اطلاعاتی که بهعنوان یک شهروند به کار گیریم، تا خطای کمتری داشته باشیم.
درمجموع، کتاب خواندن به هر نیت و دلیلی هم که باشد، در نهایت با لذت بردن از چشم نوازی روی خطوط کتاب همراه است. ما اینجا دور هم جمع شده ایم که در این دنیای پر از مشغله های فکری و ذهنی و جسمی با وجود تمام مشکلات، خصوصاً معضل ویروس کرونا، دقایقی را به دور از تمام دغدغه ها سپری کنیم. فکر و روح خود را با رقص چشمانمان روی کلمات آرامش دهیم و نیروی تازه بگیریم برای ادامه راه پر پیچ و خم زندگی.
قرار نیست که کتاب، مانند معلم به شما موضوعی را آموزش دهد. این شیوه از کتاب خواندن، جدا از فوایدی که دارد، قرار است اوقات فراغتتان را پر کند. از خواندن حتی یک پاراگراف هم حس خوبی پیدا کنیم. زمان به سرعت میگذرد و هرگز برنمی گردد. از گذر ثانیه ها لحظات خوب و خوش برای خودمان و همراهانمان بسازیم. فقط با یک موضوع مشترک "کتاب".
همواره سرافراز و سربلند باشید.
عشق؛ عشق... چیزی که انگار فقط نام زیبایی داشت. تمام افسانه ها را شیرین و تمام کتاب ها را خواندنی می کرد اما در عمق ذاتش بی رحم و خشن بود. هجوم این افکار بر پردۀ ذهن لیلا باعث شد بغضش بشکند. پایش را توی شکمش جمع کرد. تکتکِ استخوان هایش درد می کرد. نمی دانست چه کند. سردرگمی و گم گشتگی حس تازه ای بود که حالا درکش می کرد. غمگین بود؛ از دردهایی که منشأ آنها ضربات بی امان دست و پاهای زن ها بود. به سختی بلند شد و کشان کشان خودش را به دیوار خانه کشید. با چشمان بق زده، وسایل محقر خانه اش را دید که با کینه خرد شده بودند. آه کشید و به دیوار تکیه داد. دست راستش از ساعد شکسته بود و درد می کرد. انگشت کوچکش کج شده بود و جوی خون روی مچ دستش روان بود. چهره درهم کشید و دست دیگرش را روی پهلویش گذاشت. مزۀ خون و شوری اشک در دهانش بود. دیگر خاله لیلای محبوب اهالی نبود. یاد جمله های پدرش افتاد که همیشه می گفت: «آدم باید مردم دار باشه. صورت خودت رو با سیلی سرخ نگه دار اما همیشه مردم داری کن. همسایه ات رو آزار نده.»
من چطور مُردم؟ خدایا حالا که بالای این دست ها می روم، انگار دارند تحملم می کنند. این بدن آدم چه چیز عجیبی است. مانند جعبه ی هدیه ای گران بهاست. تا روح درون جعبه هست همه ستایشش می کنند و بعد که روح بیرون میآید، جعبه را چندوقت رهایش کنند، می شود آشغال! می شود یک چیز دورانداختنی.
بدن ما هم همینطور است. وقتی روح درش نباشد، خسته کننده می شود... سنگین و بد بو می شود.
ثریا چندبار چشم هایش را روی هم فشرد و بعد دستش را به آرامی جلو برد. عروسک پارچه ای سفید با چشمان دکمه ای و موهای پریشان را از بغل دخترک بیرون کشید. کمی با ترس به عروسک خیره ماند و بعد با نوازش موهای دخترش، آرام گفت:
«سمیه، سمیه... مامان...»
دختر چشمانش را گشود و از باریک میان پلک هایش به مادر زل زد.
ثریا پرسید:
«این عروسک کجا بود؟»
سمیه دهانش را چند بار تکان داد و با صدای گرفته گفت:
«عروسک مادر جونه.»
«می دونم عروسک مادر جونه. میگم کجا بوده؟»
دخترک هنوز هم گیج خواب بود. ثریا با عجله از جایش بلند شد. با باز شدن در اتاق محقر، بچه هایش از دل رختخواب کنده شدند و نشستند.
ثریا داخل حیاط دوید. با دستپاچگی، پیت نفت را از کنار دیوار برداشت و عروسک را وسط حیاط پرت کرد. نفت را روی تن عروسک پاشید و برای آوردن کبریت به آشپزخانه رفت.
کبریت را با دستانی لرزان روشن و روی عروسک انداخت. آتش زبانه کشید. نشست و دخترش را که از اتاق بیرون آمده بود در آغوش گرفت. باران هنگامه کرده بود. سمیه زیر گوش مادر گفت:
«دیروزم که انداختیش توی چاه!»
ثریا با نفس های مقطع گفت:
«هر کاریش می کنم باز برمی گرده! خدا به داد باباتون برسه.»
خیابان استادحسن بنا- میدان ملت- شهر کتاب ملت - پلاک 64
2251484
ابتدای خیابان پاسداران - روبروی دشتستان چهارم (گل نبی) فروشگاه یاران
22840899
خیابان انقلاب- روبروی در اصلی دانشگاه تهران- انتشارات خوارزمی
66400706
وب سایت آن ماه با طراحی ساده و جلوه ای به روز به شما جهت خرید و اطلاع رسانی کمک میکند
کتاب های رمان، شعر، کودک، وجوان، روانشناسی، تاریخی، علمی، و...
بعد از انتخاب کتاب با شماره های سایت یا شماره های فروشگاه تماس گرفته و سفارش دهید.سپس با هماهنگی و حضور در محل، کتاب خود را تحویل بگیرید.
کتاب های مطرح جهان به صورت کتاب صوتی در وبسایت به فروش می رسد.
به علت نوسان قیمت کاغذ برای اطلاع از قیمت ها با شماره تماس در دسترس تماس بگیرید
به علت نوسان قیمت کاغذ، برای قیمت گرفتن کتاب با شماره های در دسترس تماس حاصل فرمایید
بزن بریم تماشا...
سلام’
با سر زدن بہ آن ماه
احساس کردم
به یک سفر رفتم، سفری با یه ریزه هیجان، این هیجان رو فقط موقع کتاب خواندن دارم، سرزدن به آن ماه و خواندن قسمت هایی از تاوان بسیار لذت بخش بود.مانا باشید.
بسیارعالی و جذاب و شکیل
شعر صفحه ی اول من رو زیاد جذب نکرد .
امیدوارم در نزدیک ترین زمان آثار بسیاری از شما به چاپ برسه و ارایه بشه
من اطلاعی از وب سایت ندارم اما آمدم ،هم تمش قشنگ بود هم مطالب جالبی رو دیدم
همه هدف ما در آن ماه لذت بردن شما از مطالعه است .در دنیای سیر میکنید که زاییده تخیلات مولفین ماست.
بزن بریم تماشا...هنوز هم عشق به مطالعه داریم
کتاب های متنوع را برای فروش در سایت قرار دادیم .
قدرت ما بر پایه قدرت قلم مولفین ماست.
تمام سعی ما خرید به صرفه و ارسال به موقع کتب با بهترین کیفیت چاپ ممکن است.
دوستان گرامی شما در هر لحظه از شبانه روز می توانید با ما از طریق شماره زیر و نرم افزارهای اجتماعی در ارتباط باشید.
+98 9193123328 مژگان اعتصامی
+98 9059188687 مژگان اعتصامی
ofoghtype@gmail.com
ID:@ofoghtype
telagram
Inestagram:anmah.ofogh
تهران- خیابان پاسداران